کد مطلب:329813 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:95

تا اربعین ...
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ







دل اگر عزم جنون تازی كند

سر به روی نیزه جانبازی كند

دل اگر در سینه گردد عشقباز

سر به روی نیزه گردد سر فراز

دل اگر در عاشقی دلداده است

سر به روی نیزه بردن ساده است

چون جنون در دشت دل گل می كند

با لب نی سر تغزل می كند

ظهر عاشورا، عزیز بوتراب

شد به جنگ آخرین پا در ركاب

نقل شیرین جنون در باده كرد

ذوالجناح عشق را آماده كرد

بعد از آن بهر وداع آخرین

راند سوی خیمه ها سلطان دین

ابتدای كار، آن شاه شهید

روبه روی خیمه زینب رسید

ماه بانوی حرم بیرون بیا!

دختر تیغ دو دم بیرون بیا!

خواهرم ! این جنگ جنگی دیگر است

در طریق عشق ، خط آخر است

یادگار مادرم ، زینب ، بیا!

خواهر غم پرورم زینب ، بیا!

چون كه زینب ، اسم خواهر را شنید

از نهانگاه حرم بیرون دوید

در مقابل دید اسب شاه را

بر كشید از سینه داغ آه را

دید زینب ، یادگار ذوالفقار

بار دیگر كرده عزم كارزار

ناگهان سرتاسرش آتش گرفت

اشك در چشم ترش آتش گرفت

زانوانش ناتوان ، خم شد، نشست

پایه های آسمان گویی شكست

بر زمین دستی و دستی بر كمر

پا شد از نو زینب خونین جگر

بر گل روی برادر رو نمود

گریه بر آن چشم و آن ابرو نمود

به شكوه گیسوانت یا حسین !

به دو قوس ابروانت یا حسین !

جان صد زینب به قربان سرت

یك تقاضا دارد از تو خواهرت

مادر ما، دختر ختم رسل

آن كه پر پر شد به تیغ غم چو گل

چند دفعه لحظه های آخرش

گفت با این دختر غم پرورش

زینب من ! در زمین كربلا

می شود سر از حسین من جدا

پیش از آن كه وقت را از كف دهی

بر گل افتد قد آن سرو سهی

دست بگشا و گلویش را ببوس

آن گلوی غنچه بویش را ببوس

جان صد زینب به قربان سرت

یك تقاضا دارد از تو خواهرت

خم بشو، قدری الف را دل كن

زینبت را غرق عشق و حال كن

ای به قربان قد و بالای تو

خواهر محنت كش تنهای تو

خم بشو، قربان عطر و رنگ و روت

تا ببوسم غنچه ناز گلوت

شد پیاده از فراز قاچ زین

تكسوار عاشقی ، سلطان دین

خم شد و بازوی خواهر را گرفت

خواهر غمدیده را در برگرفت

آفتاب آمد قرین ماهتاب

گوییا گل شد هم آغوش گلاب

دست دور گردن خواهر فكند

گریه اهل حرم آمد بلند

خواهرم ، زینب ، تو ای سنگ صبور!

قد بكش ، بشكوه ، ای كوه غرور!

گر چه غمگینی ، به ظاهر شاد باش

مرهم زخم دل سجاد باش

ای زبانت ، ذوالفقار حیدری

در نگاهت ، صولت پیغمبری

شانه هایت وارث حلم حسن

بعد از این ، هستی رسول خون من

تازه این آغاز فصل عاشقی ست

خواهرم كار تو اصل عاشقی ست

گر رسول خون من باشی ، خوش است

باز هم مجنون من باشی ، خوش است

باز هم روشن ترین كوكب بمان

زینب من ! باز هم زینب بمان

بعد از آن رو كرد بر اهل حرم

كای عزیزان ، اهل بیت رنج و غم !

بانوان بی قرینه ...الوداع

ام لیلا و سكینه ...الوداع

موسم موعود پیغمبر رسید

فصل سرخ سینه و خنجر رسید

ماه بانوی حرم ، بیرون بیا!

دختر تیغ دو دم ، بیرون بیا!

ذوالجناح آمد چه زینی ، واژگون

ذوالجناح آمد، چه یالی ، غرق خون

ذوالجناح آمد، نگاهش پر غبار

ذوالجناح آمد، ولیكن بی سوار

آنكه بر نی نور حق را منجلی ست

بی گمان راءس حسین بن علی ست

سرنگو، خورشید روی نیزه رفت

جا به جا لرزید پشت عرش هفت

سر به ریوی نیزه دیدن مشكل است

خاصه آن سر، كه جگر گوشه دل است

آه از آن دم كه میان قتلگاه

زینب آمد بر فراز نعش شاه

تا به نعش بی سرش نزدیك شد

آسمان در چشم او تاریك شد

دید با چشمش ولی باور نداشت

تن همان تن بود، اما سر نداشت

گفت : ای نعشی كه این سان بی سری

تو همان نو باوه پیغمبری ؟

گفت : ای فرزند زهرای بتول !

حاجی حج جنون ، حجت قبول

ناگهان خورشید را بر نیزه دید

مشت زد چاك گریبان را درید

ای برادر! بی تو روز و شب مباد

در زمانه بعد از این زینب مباد

ای برادر! كاشكی زینب نبود

جان خواهر! كاشكی زینب نبود

بعد از این از كربلا تا شام تار

می شوم بر ناقه عریان سوار

بعد از این ای چلچراغ خانه ام

تازیانه می خورد بر شانه ام

ناله من تا مدینه می رود

خار در پای سكینه می رود

حرفها از این و آن خواهم شنید

طعنه ها از كوفیان خواهم شنید

كوفه ، شهر گول و نیرنگ و فریب

كوفه ، شهر آشنایان غریب !

بعد از این ماییم و فصل بی كسی

بعد از این ما و غم و دلواپسی

ای سر سلطان دین ، ای تاج نور!

كی روا باشد كه باشی در تنور؟

طاقتم كو، بنگرم چوب یزید

می خورد كنج لب شاه شهید

این همه داغ و بلیه مشكل است

دیدن مرگ رقیه مشكل است

یاد از دیروز و از آن آب و تاب

آه از فردا و از شام خراب

ای كه معجر می ربایی از سرم

زینبم من ، دختر پیغمبرم

روزگاری ، روزگاری داشتم

سایه سار از ذوالفقار ما چه شد؟

گر چه روزی این چنین موعود بود

گوهر غلطان در خون ... الوداع

الوداع ...ای پور ختم المرسلین

تا به دیدار دگر، تا اربعین